آرام تر قدم بردار زینبم، آرامتر
عزیز دل بردار قدم هایت را آهسته تر بردار. فدای آن قدم هایت شوم، شتاب مکن، آرامتر قدم بردار. بگذار بر تک تک قدم های آبله دیده ات بوسه زنم. بگذار به بوسه هایم از پایت خار بچینم. عزیز دل حسین آرامتر قدم بردار.
خسته راهی، همراه ساربان شدن را می دانم. همراهت بوده ام و صدای سیلی و سنگ و تازیانه را می شنیده ام. دست نداد که به یاری است بشتایم. دستان بریده و تن از سر جدایم مجال شتاب گرفتن در یاری ات را از من گرفت. تو نیز شتاب نکن. آرامتر قدم بردار.
آرامتر قدم بردار که این صحرا را من می شناسم. از صبح اولین روز که جام را دو تایی سر می کشیدیم و بلی به حضرت ازلی می گفتیم، تک تک شن های این بیابان را می شناسم. بیا آرامتر قدم بردار تا بگویم کجا چه شد.
اینجا بود که بردار زاده مان قاسم که هر وقت یاد حسن را می کردیم سراغش می رفتیم زمین افتاد. شرمنده بود. شرمندگی اش داغ بر دلم می گذاشت. اینجا سر قاسم را در بغل گرفتم. آنطرف تر عبدالله به خاک افتاد. قدم هایت را آهسته تر بردار. بیا اینجا. یادت که هست خواهرم. روی دیدن تو را نداشتم. آخر جگرگوشه هایت اینجا بود که از زین به زمین افتادند. نیامدی. ولی از گوشه خیمه که نظاره می کردی. خوب می شناسمت خواهر. خوب می شناسمت. شرم آن داشتی که گریه ات ناراحتم کند. رنجم دهد. آخر حسینت فدای تو شود زینبم. پس چرا اینجا که علی اکبرم به خاک افتاد، بی محابا و عقاب سان، گویی قبل از آنکه من برسم وا اما گفتی و بر سر نعشش نشستی، نگفتی حسینت ویران می شود؟ خواهر نه اینکه رنجیده باشم ولی سوختم. درون خود به هم ریختم. کمرم شکست. خواهر کمی اینجا تامل کن. کمی بنشین. بنشین باهم بر نعش علی اکبر مویه کنیم. من تک مصرع بخوانم و تو دو بیتی. اصلا تو غزل بخوان. تو که عشق را شرمنده میکنی غزل خوان تری. غزل هایت را آنگاه که سر در گودی قتلگاه می گذاشتم شنیدم. به یاد دارم.
خواهرم آهسته تر قدم بردار. اینجا علی اصغرم را خوابانیده ام. صدایت را که بشنود بیدار می شود. آب بخواهد چه کنم؟ عباسم نیست که آب بیاورد. تو را به خدا آنطرف تر مرو دیگر. بروی من نیستم. اصلا دیدی که چه شد که زمین افتادم؟ عباسم اگر بود، عباسم اگر سرپا بود، عباسم اگر علمش می ایستاد من می ایستادم. تا آخر تا قیام قیامت. ولی خواهر، عباسمان را آنجا... آنجا ... نپرس خواهر. عباسم را نتوانستم بیابم. آرامتر برو ببین می توانی پیدایش کنی؟ دنبال قد و قامت رشید مگرد. عباسم را تکه تکه کردند. نتوانستم خیمه بیاورمش. تو برو شاید که به احترام تو برخیزد. عباس که تو را می دانی چگونه دوست می داشت؟
نویسنده » کوثر » ساعت 9:21 صبح روز شنبه 87 بهمن 26
فردی به عبید زاکانی می گوید: خواب دیدم قیامت شده است. هرقومی را داخل چالهای عظیم انداخته و بر سرهر چاله نگهبانانی گرز به دست گمارده بودند الا چالهی ایرانیان. خود را به عبید زاکانی رساندم و پرسیدم: عبیدا این چه حکایت است که بر ما اعتماد کرده نگهبان نگماردهاند؟
گفت: میدانند که به خود چنان مشغول شویم که ندانیم در چاهیم یا چاله.
خواستم بپرسم:اگر باشد در میان ما کسی که بداند و عزم بالا > رفتن کند... نپرسیده گفت: گر کسی از ما، فیلش یاد هندوستان کند خود بهتر از هر نگهبانی لنگش کشیم و به تهِ چاله باز گردانیم.
نویسنده » کوثر » ساعت 12:23 صبح روز سه شنبه 87 آذر 12
کودکی هایم اتاقی ساده بود
قصه ای ، دور ِ اجاقی ساده بود
شب که می شد نقشها جان می گرفت
روی سقف ما که طاقی ساده بود
می شدم پروانه ، خوابم می پرید
خوابهایم اتفاقی ساده بود
زندگی دستی پر از پوچی نبود
بازی ما جفت و طاقی ساده بود
قهر می کردم به شوق آشتی
عشق هایم اشتیاقی ساده بود
ساده بودن عادتی مشکل نبود
سختی نان بود و باقی ساده بود
پی نوشت یک : در حسرت یک دعای کودکانه می سوزم
کاش در باور ناباوری این روزهای سخت ، می توانستم با خیال کودکی ام
به بی نهایت فراموشی ام برسم
پی نوشت دو :
خسته ام
خسته
.
.
.
تا بعد
نویسنده » کوثر » ساعت 3:8 صبح روز دوشنبه 87 آذر 4
تعریف بنیان خانواده به عنوان اصل و اساس یک جامعه پایدار از اولیه های یک تمدن است یک تمدن ایدئولوزیک جهان بینی خود را در چگونگی شکل گیری مبانی و مبادی کاربردی اش جاری می کند . شروع یک خانواده از دل یک انتخاب است . جهان بینی در انتخابهای زندگی خودش را نشان می دهد . ارزشها و ترجیح ها ، سخت افزار جهان بینی هستند . اینکه چگونه دو زوج همدیگر را انتخاب کنند ، با جهان بینی حاکم بر ذهن آنها مرتبط است .
آشنایی در خیابان با ترافیک رنگ و لعاب با رو در رو شدن و همراه گشتن در بیابان سئوال و ابهام دو وجود جستجو گر، دو زندگی کاملا متفاوت است . اولی سیر در خیابانهای توسعه یافته در طول و عرض اهوای نفسانی یک جامعه متغیر الجهات است و دیگری رشد و بلوغ در اعماق و ارتفاعات وجود تشنه و عطشان روحهای الله جو ...
اگر اکنون تمدن ارشد بر اساس دمکراسی بنا شده است حاصل مدل اول است و مدل دوم راهی برای رسیدن به تمدن مبتنی بر تئوکراسی و پایین کشیدن ارباب دهکده جهانی است .
با روی کار امدن اسلامی که حکومت و سیاست را نیز در دست دارد ، طبیعی است که ما باید منتظر تغییر در چگونگی تشکیل خانواده ها باشیم .
اگر امروزه مشکلات و معضلاتی را در این بین می بینیم به خاطر عدم جدیت در ارائه طریق در راه کارهای شکل گیری خانواده پس از انقلاب است .
زندگی دانشجویی ،طلبگی ،جهادی ، علمی، فرهنگی ، سیاسی ... همه و همه روش هایی برای اسارت خانواده هستند
اما آنچه در این بین مشهود است ، بی برنامگی توام با بغض رو در واسی های تاریخی است . آیا جامعه به چگونگی شکل گیری خانواده های جدید احترام خواهد گذاشت ؟
نقش سیاست مداران در این میان چیست ؟
نویسنده » کوثر » ساعت 8:18 عصر روز سه شنبه 87 آبان 21
علوم سیاسی، علم کنترل تحولات و چگونگی شکل دهی به جامعه است. جامعه از کانون های خانواده تشکیل شده است. در نتیجه مهمترین تاثیر یک عالم سیاسی، شکل دهی به چگونگی تولد، رشد و زوال یک خانواده است.
اگر سیاست مداران تمدن ارشد دم از جاودانه شدن تمدن شان می زنند در پس آن طراحان روش زندگی چمباتمه زده و از طراحی شطرنج زندگی نوین، به خود می بالند. اکنون سوال اینجاست که ما به عنوان منادیان تمدن نوین اسلامی که دعوی جهانی شدن را نیز داریم، چه فکری برای طراحی روش زیستن_life style_ این تمدن اندیشیده ایم؟!
ستون های این روش را بر کدامین بنیان های اساسی جامعه بنا نهاده ایم؟
اکنون که "زوزه قو"ی تمدن غرب از میان خرابه های بحران خانواده برآمده است، نسخه جوابگوی ما برای عبور از این فاجعه بر اساس افق های والای اسلامی چیست؟
آیا می توان با توجه به فقه پیشرو و توسعه یافته، و با نگاه به تجربه سده های اخیر، آیا اکسیری برای هدیه دادن به جهان افسرده و از هم گسیخته شرق و غرب داریم؟
نویسنده » کوثر » ساعت 1:13 صبح روز جمعه 87 آبان 17