سفارش تبلیغ
صبا ویژن






درباره نویسنده
بهمن 87 - زئوس
کوثر
درد من حصار برکه نیست ... درد من زیستن با ماهیانی است که فکر دریا به ذهن شان خطور نکرده است ...
آی دی نویسنده
تماس با نویسنده


آرشیو وبلاگ
مهر 86
آبان 86
آذر 86
دی 86
اسفند 86
فروردین 87
اردیبهشت 87
خرداد 87
تیر 87
مهر 87
ابان 87
آذر 87
بهمن 87


لینکهای روزانه
پژوهشکده مطالعات راهبردی [117]
ابنا [171]
خبرگزاری رسا [154]
راهنمایی جامع جستجو [325]
آنا [150]
ایسنا [124]
خبرگزاری فارس [109]
ایونا [142]
ایرنا [108]
[آرشیو(9)]


لینک دوستان
فقط خدا رو عشقه
کودکانه
آدمک
حسام سرا
پیامبر اعظم
عشقولک
فصل سکوت
چرک نویس های یک سردبیر جوان
محمد جواد ایزد پناه
شمیم وصل
نظرات شخصی هادی بیات...
میثم اشتری
خدایان شیطانی
افسران سیاست
روزان
در هوای دوست
دیبا
دانش سیاسی
تفکر دریچه ای به سوی هستی
گنجهای معنوی
دکتر مطهرینیا
دریچه سیاست
رز سفید
حیات طیبه
مسلخ عشق
best friend
گنگانه
وبلاگ فارسی
لیست وبلاگ ها
قالب وبلاگ
اخبار ایران
اخبار فاوا
تفریحات اینترنتی
تالارهای گفتگو
خرید اینترنتی
طراحی وب

موسیقی وبلاگ


عضویت در خبرنامه
 
لوگوی وبلاگ
بهمن 87 - زئوس


لوگوی دوستان


وبلاگ فارسی

آمار بازدید
بازدید کل :112008
بازدید امروز : 1
 RSS 

 

آرام تر قدم بردار زینبم، آرامتر

عزیز دل بردار قدم هایت را آهسته تر بردار. فدای آن قدم هایت شوم، شتاب مکن، آرامتر قدم بردار. بگذار بر تک تک قدم های آبله دیده ات بوسه زنم. بگذار به بوسه هایم از پایت خار بچینم. عزیز دل حسین آرامتر قدم بردار.

خسته راهی، همراه ساربان شدن را می دانم. همراهت بوده ام و صدای سیلی و سنگ و تازیانه را می شنیده ام. دست نداد که به یاری است بشتایم. دستان بریده و تن از سر جدایم مجال شتاب گرفتن در یاری ات را از من گرفت. تو نیز شتاب نکن. آرامتر قدم بردار.

آرامتر قدم بردار که این صحرا را من می شناسم. از صبح اولین روز که جام را دو تایی سر می کشیدیم و بلی به حضرت ازلی می گفتیم، تک تک شن های این بیابان را می شناسم. بیا آرامتر قدم بردار تا بگویم کجا چه شد.

اینجا بود که بردار زاده مان قاسم که هر وقت یاد حسن را می کردیم سراغش می رفتیم زمین افتاد. شرمنده بود. شرمندگی اش داغ بر دلم می گذاشت. اینجا سر قاسم را در بغل گرفتم. آنطرف تر  عبدالله به خاک افتاد. قدم هایت را آهسته تر بردار. بیا اینجا. یادت که هست خواهرم. روی دیدن تو را نداشتم. آخر جگرگوشه هایت اینجا بود که از زین به زمین افتادند. نیامدی. ولی از گوشه خیمه که نظاره می کردی. خوب می شناسمت خواهر. خوب می شناسمت. شرم آن داشتی که گریه ات ناراحتم کند. رنجم دهد. آخر حسینت فدای تو شود زینبم. پس چرا اینجا که علی اکبرم به خاک افتاد، بی محابا و عقاب سان، گویی قبل از آنکه من برسم وا اما گفتی و بر سر نعشش نشستی، نگفتی حسینت ویران می شود؟ خواهر نه اینکه رنجیده باشم ولی سوختم. درون خود به هم ریختم. کمرم شکست. خواهر کمی اینجا تامل کن. کمی بنشین. بنشین باهم بر نعش علی اکبر مویه کنیم. من تک مصرع بخوانم و تو دو بیتی. اصلا تو غزل بخوان. تو که عشق را شرمنده میکنی غزل خوان تری. غزل هایت را آنگاه که سر در گودی قتلگاه می گذاشتم شنیدم. به یاد دارم.

خواهرم آهسته تر قدم بردار. اینجا علی اصغرم را خوابانیده ام. صدایت را که بشنود بیدار می شود. آب بخواهد چه کنم؟ عباسم نیست که آب بیاورد. تو را به خدا آنطرف تر مرو دیگر. بروی من نیستم. اصلا دیدی که چه شد که زمین افتادم؟ عباسم اگر بود، عباسم اگر سرپا بود، عباسم اگر علمش می ایستاد من می ایستادم. تا آخر تا قیام قیامت. ولی خواهر، عباسمان را آنجا... آنجا ... نپرس خواهر. عباسم را نتوانستم بیابم. آرامتر برو ببین می توانی پیدایش کنی؟ دنبال قد و قامت رشید مگرد. عباسم را تکه تکه کردند. نتوانستم خیمه بیاورمش. تو برو شاید که به احترام تو برخیزد. عباس که تو را می دانی چگونه دوست می داشت؟



نویسنده » کوثر » ساعت 9:21 صبح روز شنبه 87 بهمن 26