سفارش تبلیغ
صبا ویژن






درباره نویسنده
خرداد 87 - زئوس
کوثر
درد من حصار برکه نیست ... درد من زیستن با ماهیانی است که فکر دریا به ذهن شان خطور نکرده است ...
آی دی نویسنده
تماس با نویسنده


آرشیو وبلاگ
مهر 86
آبان 86
آذر 86
دی 86
اسفند 86
فروردین 87
اردیبهشت 87
خرداد 87
تیر 87
مهر 87
ابان 87
آذر 87
بهمن 87


لینکهای روزانه
پژوهشکده مطالعات راهبردی [117]
ابنا [171]
خبرگزاری رسا [154]
راهنمایی جامع جستجو [330]
آنا [150]
ایسنا [124]
خبرگزاری فارس [109]
ایونا [142]
ایرنا [108]
[آرشیو(9)]


لینک دوستان
فقط خدا رو عشقه
کودکانه
آدمک
حسام سرا
پیامبر اعظم
عشقولک
فصل سکوت
چرک نویس های یک سردبیر جوان
محمد جواد ایزد پناه
شمیم وصل
نظرات شخصی هادی بیات...
میثم اشتری
خدایان شیطانی
افسران سیاست
روزان
در هوای دوست
دیبا
دانش سیاسی
تفکر دریچه ای به سوی هستی
گنجهای معنوی
دکتر مطهرینیا
دریچه سیاست
رز سفید
حیات طیبه
مسلخ عشق
best friend
گنگانه
وبلاگ فارسی
لیست وبلاگ ها
قالب وبلاگ
اخبار ایران
اخبار فاوا
تفریحات اینترنتی
تالارهای گفتگو
خرید اینترنتی
طراحی وب

موسیقی وبلاگ


عضویت در خبرنامه
 
لوگوی وبلاگ
خرداد 87 - زئوس


لوگوی دوستان


وبلاگ فارسی

آمار بازدید
بازدید کل :113028
بازدید امروز : 8
 RSS 

این مثنوی حدیث پریشانی من استباید شتاب کرد دیگر مجال درنگ نیست...

بشنو که سوگنامه زندگانی من است

 امشب نه اینکه شام غریبان گرفته‌ام

بلکه به یمن آمدنت جان گرفته‌ام

گفتی غزل بگو، غزلم شور و حال مرد

بعد از تو حس شعر فنا شد، خیال مرد

گفتم نرو که تیره شود زندگانیم

با رفتنت به خاک سیه می‌نشانیم

گفتی زمین مجال رسیدن نمی‌دهد

به چشم باز فرصت دیدن نمی‌دهد

 وقتی نقاب محور یکرنگ بودن است

معیار مهر ورزیمان سنگ بودن است

دیگر چه جای دلخوشی و عشق بازی است

آخر کدام احمق از این عشق راضی است

 این عشق نیست فاجعه قرن آهن است

من بودنی که عاقبتش نیست بودنست

 حالا به حرف‌های غریبت رسیده‌ام

فهمیده‌ام که خوب تو را بد شنیده‌ام

 حق با تو بود از غم غربت شکسته‌ام

بگذار صادقانه بگویم که خسته‌ام

 بیزارم از تمام رفیقان نا رفیق

اینها چقدر فاصله دارند تا افق

 من را به اقتضای نبودن کشانده‌اند

روح مرا به مسند پوچی کشانده‌اند

 تا این برادران ریا کار زنده‌اند

تا این گرگ صفتان جفا کار زنده‌اند

یعقوب درد می‌کشد و کور می‌شود

یوسف همیشه وصله ناجور می‌شود

 اینها نقاب شیر به کفتار می‌زنند

منصور را هر آینه بر دار می‌زنند

 اینجا کسی برای کسی کس نمی‌شود

حتی عقاب در خور کرکس نمی‌شود

 جایی که سهم من به جز تازیانه نیست

حق با تو بود ماندنمان عاقلانه نیست

ما می‌رویم چون دلمان جای دیگر است

ما می‌رویم هر که بماند مخیر است

ما می‌رویم گرچه از الطاف دوستان

بر جای جای پیکرمان جای خنجر است

 دلخوش نمی‌کنیم به عثمان و مذهبش

در دین ما که مسلمان ابوذر است

 ما می رویم قصه‌مان نامشخص است

هر جا رویم از این شهر بهتر است

از سادگیست گر به کسی تکیه کرده‌ایم

اینجا که گرگ با سگ گله برادر است

 ما می‌رویم نشستن با درد فاتحست

در عرف ما نشستن یک مرد فاجعست

 دیریست رفتن ‌امیران قافله

ما مانده‌ایم قافل و پیران قافله

 اینجا دگر چه باب پای لنگ من نیست

باید شتاب کرد مجال درنگ نیست

 بر درب آفتاب پی باج می‌دهیم

ما هم بدون بال به معراج می‌رویم

 پی نوشت یک : این روزهای بی سرانجامی که در رنج است .... آسودگی ها هم برای ماچه بغرنج است ...

پی نوشت دو : همین دیگه ...

 



نویسنده » کوثر » ساعت 10:53 عصر روز دوشنبه 87 خرداد 13