شهید آوینی از تبار انسانهای به تعالی رسیده ای است که به ندای فطرتشان ، گوهر حقیقت را از هزار توی اندیشه ها بیرون آوردند و برای خدا با مردم زیستند و برای خدا به خدا رسیدند . او نمی خواست در عرصه ی هنر شاهکار بیافریند بلکه هنر شهید آوینی عمل به وظایف انسانی اش بود...
شهید آوینی هنر واقعی را با الهامگیری از معارف اسلامی آن چنان توصیف میکند که با فطرت و حقیقت انسانی در هماهنگی کامل است او میگوید: هنر شیدایی حقیقت است . همراه با قدرت بیان آن شیدایی و هنرمند کسی است که علاوه بر شیدایی حق، قدرت بیان آن را نیز از خداوند متعال گرفته است هر یک از این دو شیدایی حق و قدرت بیان - اگر نقص داشته باشد اثر هنری خلق نمیگردد . . . اصل لازم شیدایی «حق» است و «قدرت بیان» شرط کافی است . هنر یاد بهشت است و نوحه انسان در فراق هنر «زبان غربت بنی آدم است در فرقت دار القرار و از همین روی همه با آن انس دارند چه در «کلام» جلوه کند چه در «لحن» و چه در «نقش» . . . انسی دیرینه به قدمت جهان . هر زبان بی زبانی است و زبان هم زبانی . هنرمند راز دار خزاین غیب است و زبان او زبان تمثیل و تمثل است . پس باید رمز و راز ظهور حقایق متعالی و کیفیتحضور ظهور امر قدسی را در جهان بشناسد . . .
او هنر خدایی را قبول نداشت و در مقابل تفکر بدون تعهد هنر برای هنر موضعی جدی می گرفت. هنر برای هنر، عنوان توصیفی تلاشی است که سعی دارد هنر را بی نیاز از دین و حکمت و تعهد، در خدمت هنر معنی کند، اما مگر این کار ممکن است؟
آوینی با درک درستی که از اوضاع هنر وهنرمند داشت معتقد بود: هنرمند امروز از تعهد و پیام می گریزد و یا تعهد خویش را در انکار تعهد و پیام می جوید بی آن که بداند و در این معنی اندیشه کند که آیا گریز از تعهد و پیام و انکار آن ممکن است یا نه؟ هنر عین پیام و تعهد است و انتزاع این دو از یکدیگر و انکار نسبی که بین شان وجود دارد، از اصل بی معنا و محال...
افکار شهید آ وینی در تمامی عرصه ها پاک و شفاف بود. او به درستی و گویا نظراتش را مطرح می کرد و سخن می گفت. او یک تنه بار امانت بزرگی را به دوش می کشید: زیرا در تمامی عرصه های فرهنگی و هنری جهاد می کرد. کسی که هنر برای هنر را قبول ندارد و هنر را از عرفان و عشق و پیام وتعهد جدا نمی داند. بجا می گوید که هنر نیز عین عرفان است و تفاوت تنها در نحوه تجلی است.
شهید آوینی ... که تو را نه در دشت های داغ سرزمین جنوب و نه استخوان های هزار تکه شهدا و نه شلمچه و طلاییه و فاو، که کپر نشینان (بشاگرد) هم می شناسند، که تو نه در فالب چهار گوش جعبه های جادو که در قلب مردمان محرومی. و اکنون، این تویی که بر کرانه ازلی و ابدی وجود بر نشسته ای تویی که باید (ما قبرستان نشینان عادات سخیف را از این منجلاب بیرون کشی) .
شهید آوینی هنر واقعی را با الهامگیری از معارف اسلامی آن چنان توصیف میکند که با فطرت و حقیقت انسانی در هماهنگی کامل است او میگوید: هنر شیدایی حقیقت است . همراه با قدرت بیان آن شیدایی و هنرمند کسی است که علاوه بر شیدایی حق، قدرت بیان آن را نیز از خداوند متعال گرفته است هر یک از این دو شیدایی حق و قدرت بیان - اگر نقص داشته باشد اثر هنری خلق نمیگردد . . . اصل لازم شیدایی «حق» است و «قدرت بیان» شرط کافی است . هنر یاد بهشت است و نوحه انسان در فراق هنر «زبان غربت بنی آدم است در فرقت دار القرار و از همین روی همه با آن انس دارند چه در «کلام» جلوه کند چه در «لحن» و چه در «نقش» . . . انسی دیرینه به قدمت جهان . هر زبان بی زبانی است و زبان هم زبانی . هنرمند راز دار خزاین غیب است و زبان او زبان تمثیل و تمثل است . پس باید رمز و راز ظهور حقایق متعالی و کیفیتحضور ظهور امر قدسی را در جهان بشناسد . . .
او هنر خدایی را قبول نداشت و در مقابل تفکر بدون تعهد هنر برای هنر موضعی جدی می گرفت. هنر برای هنر، عنوان توصیفی تلاشی است که سعی دارد هنر را بی نیاز از دین و حکمت و تعهد، در خدمت هنر معنی کند، اما مگر این کار ممکن است؟
آوینی با درک درستی که از اوضاع هنر وهنرمند داشت معتقد بود: هنرمند امروز از تعهد و پیام می گریزد و یا تعهد خویش را در انکار تعهد و پیام می جوید بی آن که بداند و در این معنی اندیشه کند که آیا گریز از تعهد و پیام و انکار آن ممکن است یا نه؟ هنر عین پیام و تعهد است و انتزاع این دو از یکدیگر و انکار نسبی که بین شان وجود دارد، از اصل بی معنا و محال...
افکار شهید آ وینی در تمامی عرصه ها پاک و شفاف بود. او به درستی و گویا نظراتش را مطرح می کرد و سخن می گفت. او یک تنه بار امانت بزرگی را به دوش می کشید: زیرا در تمامی عرصه های فرهنگی و هنری جهاد می کرد. کسی که هنر برای هنر را قبول ندارد و هنر را از عرفان و عشق و پیام وتعهد جدا نمی داند. بجا می گوید که هنر نیز عین عرفان است و تفاوت تنها در نحوه تجلی است.
شهید آوینی ... که تو را نه در دشت های داغ سرزمین جنوب و نه استخوان های هزار تکه شهدا و نه شلمچه و طلاییه و فاو، که کپر نشینان (بشاگرد) هم می شناسند، که تو نه در فالب چهار گوش جعبه های جادو که در قلب مردمان محرومی. و اکنون، این تویی که بر کرانه ازلی و ابدی وجود بر نشسته ای تویی که باید (ما قبرستان نشینان عادات سخیف را از این منجلاب بیرون کشی) .
روحش شاد...
نویسنده » کوثر » ساعت 2:53 عصر روز دوشنبه 87 فروردین 19