سفارش تبلیغ
صبا ویژن






درباره نویسنده
تیر 87 - زئوس
کوثر
درد من حصار برکه نیست ... درد من زیستن با ماهیانی است که فکر دریا به ذهن شان خطور نکرده است ...
آی دی نویسنده
تماس با نویسنده


آرشیو وبلاگ
مهر 86
آبان 86
آذر 86
دی 86
اسفند 86
فروردین 87
اردیبهشت 87
خرداد 87
تیر 87
مهر 87
ابان 87
آذر 87
بهمن 87


لینکهای روزانه
پژوهشکده مطالعات راهبردی [117]
ابنا [171]
خبرگزاری رسا [154]
راهنمایی جامع جستجو [325]
آنا [150]
ایسنا [124]
خبرگزاری فارس [109]
ایونا [142]
ایرنا [108]
[آرشیو(9)]


لینک دوستان
فقط خدا رو عشقه
کودکانه
آدمک
حسام سرا
پیامبر اعظم
عشقولک
فصل سکوت
چرک نویس های یک سردبیر جوان
محمد جواد ایزد پناه
شمیم وصل
نظرات شخصی هادی بیات...
میثم اشتری
خدایان شیطانی
افسران سیاست
روزان
در هوای دوست
دیبا
دانش سیاسی
تفکر دریچه ای به سوی هستی
گنجهای معنوی
دکتر مطهرینیا
دریچه سیاست
رز سفید
حیات طیبه
مسلخ عشق
best friend
گنگانه
وبلاگ فارسی
لیست وبلاگ ها
قالب وبلاگ
اخبار ایران
اخبار فاوا
تفریحات اینترنتی
تالارهای گفتگو
خرید اینترنتی
طراحی وب

موسیقی وبلاگ


عضویت در خبرنامه
 
لوگوی وبلاگ
تیر 87 - زئوس


لوگوی دوستان


وبلاگ فارسی

آمار بازدید
بازدید کل :112063
بازدید امروز : 3
 RSS 

  به بهانه تولدم

در گذر از میان روزگار و در سپری کردن روزمرگی، روزهایی هست که مثل تابلوی ایست برای آدم می مانند. وقتی به تابلوی ایست می رسی توقف می کنی. نفسی تازه می کنی. کوله هایت را زمین می گذاری. آذوقه ات را و آب و نانت را و توشه ات را می گردی. چیزی برای ادامه راه اگر کم داشتی تهیه می کنی. چیزی کم بود می خری و در کوله ات و در کنار بقیه توشه ات می گذاری.

در عمر روزهایی هست که مثل تابلوی ایست می مانند. مثل روز تولد.

امروز چندمین سیصدو شصت و شش روزی است که زمین به طواف خورشید رفته و من نیز سوارش بودم؟ و در این گردش چه به تور من افتاده و در چه تورهایی افتاده ام؟ به راه نجات و رشد و تعالی نزدیک تر شده ام یا نه، اشتباهی رفته و از آن دورتر افتاده ام؟

امروز، روز تابلوی ایست،‌است. ایستاده ام. خودم را بررسی می کنم. توشه ام را وارسی می کنم. چه چیز دارم؟ چه چیز دارم تا شرمنده نباشم؟

چه چیز باید کنار این توشه هایم بگذارم تا گردش روز و شب بیهوده نباشد؟

در نگاه به آنانی که مسیر را راه رفته اند می فهمم که هنوز کوله ام جای خالی دارد. آن را از بهترین ها پر خواهم کرد. بهترین ها را برخواهم گزید. جای بار دادن به زشتی ها در کوله ام نیست.

در گذر از میان روزگار و در سپری کردن روزمرگی، روزهایی هست که مثل تابلوی ایست برای آدم می مانند. وقتی به تابلوی ایست می رسی توقف می کنی. نفسی تازه می کنی. کوله هایت را زمین می گذاری. آذوقه ات را و آب و نانت را و توشه ات را می گردی. چیزی برای ادامه راه اگر کم داشتی تهیه می کنی. چیزی کم بود می خری و در کوله ات و در کنار بقیه توشه ات می گذاری.

در عمر روزهایی هست که مثل تابلوی ایست می مانند. مثل روز تولد.

امروز چندمین سیصدو شصت و شش روزی است که زمین به طواف خورشید رفته و من نیز سوارش بودم؟ و در این گردش چه به تور من افتاده و در چه تورهایی افتاده ام؟ به راه نجات و رشد و تعالی نزدیک تر شده ام یا نه، اشتباهی رفته و از آن دورتر افتاده ام؟

امروز، روز تابلوی ایست،‌است. ایستاده ام. خودم را بررسی می کنم. توشه ام را وارسی می کنم. چه چیز دارم؟ چه چیز دارم تا پیش آفتاب شرمنده نباشم؟ چه چیز دارم تا پیش مهتاب شرمنده نباشم؟

چه چیز باید کنار این توشه هایم بگذارم تا گردش روز و شب بیهوده نباشد؟

در نگاه به آنانی که مسیر را راه رفته اند می فهمم که هنوز کوله ام جای خالی دارد. آن را از بهترین ها پر خواهم کرد. بهترین ها را برخواهم گزید. جای بار دادن به زشتی ها در کوله ام نیست.

پیشنهاد شما چیست؟

 

 



نویسنده » کوثر » ساعت 2:36 صبح روز چهارشنبه 87 تیر 12