زار زار مي گريستند... گوش دادم... مي گفتند ام المصائب است... نكشيدم... نفهميدم... بزرگ شدم... كوچك ماندم... نگريستم...
...
زمان گذشت... آرام بر گونه هايش شبنمي جاري بود... گوش سپردم... سخن از زينب كبري بود... ام الفتوح ...
زار زار مي گريستم
تقديم به بانوي فاتح كربلا، زينب كبري و دوستداران و الگوگيرانش