هر چند مثل پيشتر، با خويش در جنگم
با درد مردم، با خدا، با خود، هماهنگم
مثل ابوذر نيستم، نه! مثل سلمان هم،
تنها شبيه چشمهاي همصحبت سنگم
با اينكه آرامم، ولي اي كاش ميديدي
يك لحظه آرامش ندارد سينة تنگم
از چارسو باد غريبي ميوزد هر روز
از پنجسو درگير با مردان نيرنگم
از بين آنهايي كه طعم مرگ ميدادند
تنها تو ميگفتي كه با يك لاله همسنگم
اي كاش بودي تا برايم قصه ميگفتي
همدرد من! امشب برايت سخت دلتنگم