اشک، خُداي من اشک ...
بدون احساس کمترين خجالت، به پهناي صورت گريستن را دوست مي دارم؛ اما نه به خاطر اين يا آن مساله ي حقير،نه به خاطر دنائت يک دوست، نه به خاطرمعشوق گريز پاي پُرادا، و آنکه ناگهان تنهايمان گذاشت و رفت، و آنکه اينک در خاک خفته است و يادش به خير...
نه... اشک نه براي آنچه که بر تک تک ما در محدوده ي محقر زندگي فردي مان مي گذرد؛ بلکه به خاطر مجموع مشقاتي که انسان در زير آفتاب کشيده است و همچنان مي کشد؛ به خاطر همه انسان هايي که اشک مي ريزند و يا ديگر ندارند که بريزند.
گريستن به خاطر درد هايي که نمي شناسي شان، و درمان هاي دروغين .
به خاطر رنج هاي عظيم آنکس که هرگز او را نديده اي و نه خواهي ديد .