• وبلاگ : زئوس
  • يادداشت : عيد بندگي
  • نظرات : 0 خصوصي ، 14 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    سلام

    باعنوان امامت ولايت ازنگاه قرآني به روزم

    اگربدنبال حقيقت هستيد


    سلام ... به طور اتفاقي يكي از اعضا انجمن به من اطلاع داد كه شما هم دست به قلم شده ايد ... براي شروع خيلي خوب بود ... ادامه بدهيد مانند خواهر بزرگوارتان ... موفق باشيد
    سلام عزيزم حالا درست شد موفق باشي

    سلام

    عيد بندگي بربندگان عابد ش مبارك

    ممنون كه به ماسر زديد

    اميد دارم آشنايي ما مستدام باشد

    بااحترام بسيار

    تو به اندازه تنهايي من خوشبختي
    من به اندازه زيبايي تو غمگينم
    چه اميد عبثي
    من چه دارم که تو را در خور؟
    هيچ
    من چه دارم که سزاوار تو؟
    هيچ
    تو همه هستي من، هستي من
    تو همه زندگي من هستي
    تو چه داري؟
    همه چيز
    تو چه کم داري؟
    هيچ
    گاه مي انديشم
    خبر مرگ مرا با تو چه کس ميگويد؟
    آن زمان که خبر مرگ مرا
    از کسي ميشنوي ، روي تو را
    کاشکي ميديدم
    شانه بالا زدنت را بي قيد
    و تکان دادن دستت که_ مهم نيست زياد_
    و تکان دادن سر را که عجب ، عاقبت مرد ، افسوس!
    کاشکي ميديدم
    من به خود ميگويم
    چه کسي باور کرد
    جنگل جان مرا
    آتش عشق تو خاکستر کرد؟
    من به هنگام شکوفايي گلها در دشت
    باز برخواهم گشت
    تو به من مي خندي
    من صدا ميزنم، آي
    باز کن پنجره را
    پنجره را ميبندي
    با من اکنون چه نشستن ها، خاموشي ها
    با تو اکنون چه فراموشي هاست
    چه کسي ميخواهد
    من و تو ما نشويم
    من اگر ما نشوم خويشتنم
    تو اگر ما نشوي خويشتني
    از کجا که من و تو
    شور يکپارچگي را در شرق
    باز برپا نکنيم
    از کجا که من و تو
    مشت رسوايان را وا نکنيم
    من اگر برخيزم
    تو اگر برخيزي
    همه برميخيزند
    من اگر بنشينم
    تو اگر بنشيني
    چه کسي برخيزد؟
    چه کسي با دشمن بستيزد؟
    چه کسي
    پنجه در پنجه هر دشمن دون آويزد
    سخن از مهر من و جور تو نيست
    سخن از
    متلاشي شدن دوستي است
    و عبث بودن پندار سرور آور مهر
    آشنايي با شور؟
    و جدايي با درد؟
    و نشستن در بهت فراموشي
    يا غرق غرور؟
    من چه ميگويم آه
    با تو اکنون چه فراموشي ها
    با من اکنون چه نشستن ها، خاموشي هاست
    تو مپندار که خاموشي من
    هست برهان فراموشي من
    من اگر بر خيزم
    تو اگر برخيزي
    همه برمي خيزند
    درشبان غم تنهايي خويش
    عـابد چشم سخنگوي تو ام
    من در اين تاريکي
    من در اين تيره شب جانفرسا
    زائر ظلمت گيسوي تو ام
    گيسوان تو پريشانتر از انديشه من
    گيسوان تو شب بي پايان
    جنگل عطرآلود
    شکن گيسوي تو
    موج درياي خيال
    کاش با زورق انديشه شبي
    از شط گيسوي مواج تو ، من
    بوسه زن بر سر هر موج گذر ميکردم
    کاش بر اين شط مواج سياه
    همه عمر سفر ميکردم
    شب تهي از مهتاب
    شب تهي از اختر
    ابر خاکستري بي باران پوشانده
    آسمان را يکسر
    ابر خاکستري بي باران دلگير است
    و سکوت تو پس پرده خاکستري سرد کدورت افسوس
    سخت دلگيرتر است
    واي باران ! باران
    شيشه پنجره را باران شست
    از دل من اما
    چه کسي نقش تو را خواهد شست؟
    آسمان سربي رنگ
    من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ
    ميپرد مرغ نگاهم تا دور
    واي باران، باران
    پر مرغان نگاهم را شست
    خواب روياي فراموشي هاست
    خواب را دريابم
    که درآن دولت خاموشي هاست
    با تو در خواب ، مرا
    لذت ناب هماغوشي هاست
    از گريبان تو صبح صادق
    ميگشايد پر و بال
    تو گل سرخ مني
    تو گل ياسمني
    تو چنان شبنم پاک سحري؟
    نه ، از آن پاکتري
    تو بهاري؟
    نه ، بهاران از توست
    از تو ميگيرد وام
    هربهار اين همه زيبايي را
    هوس باغ و بهارانم نيست
    نمي دانم پس از مرگم که آيد بر مزار من که بنشيند به سوگ من ،

    سيه چشمي سيه بر تن کند يا نه ..

    ولي سوگند به جان دلبرت سوگند ،

    مرا هم ياد کن آن شب ..

    که من در زير خاک سرد ،

    تنهاي تنهايم ... !

    سلام عزيزم منم لينكت كردم

    وقتي که خاکم مي کنند

    بهش بگيد پيشم نياد

    بگيد که رفت مسافرت

    بگيد شماريي نداد

    يه جور بگيد که اخرش از حرفاتون هوول نکنه

    طاقت ندارم ببينم به قبر من نگاه کنه

    دونه به دونه عکسام

    برداريد اتيش بزنيد

    هر چي که خاطره دارم بريدو از بيخ بکنيد

    نزاريد از اسم منم يه کلمه جا بمونه

    نميخوام هيچوقت تنم توي گورم بلرزونه

    برو اتيش به قلب من نزن

    بزار نگاهت از يادم بره

    بزار برا هميشه قلب من شل بشه و من کلي خاطرم

    يادش به خير!

    در عميق ترين خواب

    گور کن در انبوه مردگان

    در ميان زندگان

    در حضور نکير و منکر

    فرياد مي زد به تابخانه بازگرديد

    آنقدر با خود آرزو آورده است

    که ديگر جايي براي خودش نيست

    عشق چيزي است
    بيشتر از هر چيزي
    داشتنش را دوست داريم
    و بيشتر از هر چيزي
    دادنش را دوست داريم
    و هيچ کس در نمي يابد که
    عشق همان چيز است که
    همواره داده مي شود
    و پذيرفته نمي شود
    عشق چيزي است
    بيشتر از هر چيزي
    داشتنش را دوست داريم
    و بيشتر از هر چيزي
    دادنش را دوست داريم
    و هيچ کس در نمي يابد که
    عشق همان چيز است که
    همواره داده مي شود
    و پذيرفته نمي شود

    خدايا! بگذار به جاي اين که دعا کنم تاازخطر

    ايمن باشم،بي مهابابه مصاف ان بروم.

    بگذاربه جاي اين که براي تسکين دردم التماس

    کنم، توانايي غلبه برآن را داشته باشم.

    بگذاربه جاي اين که درجبهه ي نبرد زندگي دنبال

    متحد بگردم، به توانمندي هاي خود متکي باشم.

    بگذار به اي اين که نگران خودباشم، دل به

    صبري ببنم که آزادي ام رانويد مي دهد.

    عطايي کن تاازبزدلي فاصله بگيرم ورحمت تورا نه تنها

    درموفقيت هايم ، بلکه درشکست هايم نيز احسان کنم

    + فاطمه 
    عيدت مبارك